دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 87
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 89
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 77
http://niloblog.com/allup/images/t69wo2h9e4uwgntl6jvo.jpgمتن شعر به طاها به یاسین
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا (س)
چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد.
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زاری یابی؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
یا مهدی یامهدی مددی
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 45
اکسید گشت و سوختیم
بس که فیزیک و شیمی آموختیم
هی اسید و باز دعوا می کنند
خاک عالم بر سر ما می کنند
درس چون در مغز داغم می رود
می شود فرار و فوری می پرد
بار سنگین فیزیک لج کرده است
اهرم ذهن مرا کج کرده است
روز و شب معلوم و مجهول می کنم
ذهن خود را اینگونه مشغول می کنم
این مسائل که فیزیک بر هم زده
مرکز ثقل مرا بر هم زده
جبر و مجهولات آن هم درد است
چهره ام از دست این جبر زرد است
گه گله از دست تانژانت می کنم
گه شکایت از کتانژانت می کنم
گر بخوانی بیست بار این زیست را
ای دریغ هرگز نبینی بیست را
از زبان خارجه آشفته ام
در سرزنگ زبان من خفته ام
قلبم از جغرافیا غمگین شده
بس که کوه دارد دلم سنگین شده
الغرض ای دوستان من خسته ام
در کلاس چون مرغکی پر بسته ام
مدرسه علامه طبابایی جویم...برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 50
گشت یكی چشمه ز سنگی جدا
غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
گه به دهان بر زده كف چون صدف
گاه چو تیری كه رود بر هدف
گفت : درین معركه یكتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم
چون بدوم ، سبزه در آغوش من
بوسه زند بر سر و بر دوش من
چون بگشایم ز سر مو ، شكن
ماه ببیند رخ خود را به من
قطره ی باران ، كه در افتد به خاك
زو بدمد بس كوهر تابناك
در بر من ره چو به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد
ابر ، زمن حامل سرمایه شد
باغ ،ز من صاحب پیرایه شد
گل ، به همه رنگ و برازندگی
می كند از پرتو من زندگی
در بن این پرده ی نیلوفری
كیست كند با چو منی همسری ؟
زین نمط آن مست شده از غرور
رفت و ز مبدا چو كمی گشت دور
دید یكی بحر خروشنده ای
سهمگنی ، نادره جوشنده ای
نعره بر آورده ، فلك كرده كر
دیده سیه كرده ،شده زهره در
راست به مانند یكی زلزله
داده تنش بر تن ساحل یله
چشمه ی كوچك چو به آنجا رسید
وان همه هنگامه ی دریا بدید
خواست كزان ورطه قدم دركشد
خویشتن از حادثه برتر كشد
لیك چنان خیره و خاموش ماند
كز همه شیرین سخنی گوش ماند
خلق همان چشمه ی جوشنده اند
بیهوده در خویش هروشنده اند
یك دو سه حرفی به لب آموخته
خاطر بس بی گنهان سوخته
لیك اگر پرده ز خود بردرند
یك قدم از مقدم خود بگذرند
در خم هر پرده ی اسرار خویش
نكته بسنجند فزون تر ز پیش
چون كه از این نیز فراتر شوند
بی دل و بی قالب و بی سر شوند
در نگرند این همه بیهوده بود
معنی چندین دم فرسوده بود
آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
و آنچه بكردند ز شر و ز خیر
بود كم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود كه شد ناپدید
و آنچه به جا مانده بهای دل است
كان همه افسانه ی بی حاصل است
نیما یوشیج چشمه کوچک
مدرسه علامه طبابایی جویم...برچسب : نظر یادت نره!, نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 57
نفسم گرفت ازاین شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
توکه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
...لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو،اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 58
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام.
بیگمان در ده بالادست، چینهها کوتاه است.
مردمش میدانند، که شقایق چه گلی است.
بیگمان آنجا آبی، آبی است.
غنچهیی میشکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود، آب را میفهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
مدرسه علامه طبابایی جویم...برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 60
نی نامه
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هاایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام
مولانا
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 61
نشنو از نی چون حکایت میکند نی ز خود هرگز ندارد شورو حال |
برچسب : نویسنده : علامه ای ها zolal بازدید : 84